یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

خاطره ی یکی دیگه

به رسم هر سال روزهای پایان سال بیشتر روزهای خاطره نویسی و خاطره سازی است از قضا که هفته معلم هم توی هم دوران افتاده . یکی از همین خاطره نویسی ها رو با رعایت بعض قوانین خویش گزیده اینجا گداشتم .





یک روز معلمی

این مطلب رو جایی دیگه حدودا یه ماه پیش نوشته بودم .....



سر صبحی حسابی روی دور بودم و شنول ...

یارو اومده نه سلام ونه علیکی و نه بزرگتری و کوچکتری برداشته با صدای بلند حرفهاشو برای یکی از همکارام تکرار می کنه ...

همکار  که فقط اندازه سن من و این "یارو"  سابقه خدمتشه همین یارو هم یه روزهایی شاگردش بوده ....  ( دقیقا داخل پرانتز ...... اندر ماحسن معلمی اینه که یه روز شاگردای گذشته ات بیان بهت بی احترامی کنن ...) حالا ما کار نداریم که این یارو چه قدر خواسته اش به حق بود یا نبود اما ای کاش همکارم اجازه می داد تا حق یارو و بزارم زیر چشم ش ...فوقش یه سر می رفتم حراست سازمان .....

به هر حال یارو کارش راه افتاد و دمشو با کلی خجالت و معذرت خواهی بست به پشتش گم گم گم شد ..

جوایز مسابقه خودم هم امروز به بچه ها اهدا کردیم . بعد این همه سال یهو دیدم آخر مراسم منو از سایه ای که همیشه دوسش دارم بیرونم کشیدن ...

--- یه دست محکم به افتخار آقای .....


اولین باری که یه نفر جلوی جمع ازم تشکر کرد ....

برگشتم چون پناه دیگه ای نداشتم !!

اکنون این منم که خسته ز دام فریب و مکر

بار دگر به کنج قفس رو نموده ام

بگشای در که در همه دوران عمر خویش

جز پشت میله های قفس خوش نبوده ام

(( فروغ فرخزاد ))

 

مجبورم که برگشتم ... کاش می شد مثل آواتار یه زندگی جدید رو شروع کرد .. کاش هر آدمی یه دکمه Reset داشت که هر وقت هنگ می کرد می زدی و دوباره از اول ..

به هر حال برگشتم چون پناه دیگه ای نداشتم ..... توی عصر ماشینی  عجیب نیست که یه ماشین محرم راز یا سنگ صبورت باشه ....!!!

دوستای خوبم به همه سلام ... اگر نمی تونم براتون نظر بدم منو ببخشید .... یه مدت کوچیک طول می کشه .. ممنون که درک می کنین ... 

آسمون همیشه که صاف نیست یه وقتایی هم بارونیه !