یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

ویی !!



 اولین دوست اینترنتیم رو بعد سال ها پیدا کردم .. در واقع توی فیز بوق ... فوری نوشتم  do you remeber me ؟ اما اینتر رو نزدم و پاکش کردم ...

فکر می کنید چرا ؟ ترسیدم .... ترسیدم از من درباره افکار اون موقع و الانم بپرسه افکار حدود هشت ، نه سال پیش .... 

چرا باید بترسم ؟!  ساده اس چون افکاری که اون موقع داشتم و براش با آب و تاب تعریف می کردم ، الآن خودم یکی از مخالفینشم  ... دقیقا نمی دونم این تکرار تاریخ بود روی نسل ما اتفاق افتاد یا اینکه ما خیلی مغروریم و می خوایم برای هر تغییری در خودمون یه توجیه پیدا کنیم ..  همیشه بر این باوریم که اصلا تغییر نمی کنیم و همونی هستیم که بودیم و این ملتن که تغییر می کنن اما نه !!

این همه مدت فکر می کردم من جزء اون دسته از آدم هام که تغییرم رو قبول کردم اما الان یه چیز مهم تر رو فهمیدم اینکه قبول کردم تغییر کردم اما مسئولیت تغییر کردنم رو قبول نکردم و دقیقا همین دلیل بود که باعث شد اینتر رو فشار ندم .

عکس جدیدش رو گذاشته بود چندان تغییر نکرده ، منم چن تا براش فرستاده بودم که الان ندارمشون اما می دونم آبله مرغی ای که همون سال ها تمام صورتم رو پوشوند ، قیافه ام رو چهرم رو متفاوت تر کرده ...

 به هر حال باید تصمیم بگیرم ... احتمالا این بار که به فیزبوقش سر زدم پیامم رو براش میزارم .از hometown اش فهمیدم که به آرزوش رسیده ، شایدم از سر حسرت Hometown اش رو اونجا نوشته ...

اینارو که دارم می نویسم ، لبخند ، لبخند و لبخند ، هرچی بیشتر این نوشتن طول بکشه این پرانتز رو به بالا ، پایین و پایین تر میاد .



خنثی !!



کاش ...

کاش ...

کاش ...

و هزارتا کاش دیگه !!!

هیچکدوم مربوط به الآن نیست ، همین چند سال پیش بود ، هر روز زندگیم شده بود اینکه برگردم گذشته ای که رفته رو دوباره زنده کنم و بعد بگم ای کاش ....

نمی دونم میشه تصور کرد یا توصیف کرد کسی رو که هیچ آرزویی نداره

جدی می گم ، نداره ...

حس خوبی نیست ، اصلا نیست ، حس اینکه مجبوری همه راه رودوباره بری ، راهی که بارها با غرور به بقیه پزش رو دادی که هیچ کس به اندازه من این راه رو بلد نیست !!

غرور بود ؟! نبود ؟!

حالا هرچی .

هیچ حسی نمی تونه نگاه های اولین روزهای عاشق شدن رو تکرار کنه ، زمانی که به اولین عاشقیت فکر می کنه می بینه چقدر مضحک و خنده داره ، ممکنه بارها خدار و شکر کنی که اون عشقت تموم شده ، اما حس اولین نگاه های عاشقانه رو نمی شه دوباره حس کرد .. نمیشه ... انگار تمام وزن بدنت از بین می رفت ، دوست داشتی بال در بیاری و پرواز کنی ....

به قول یکی از دوستان " پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوف " .. ، حالا این نوشته ها اصلا چه ربطی به هم د ارن ؟  نمی دونم شاید از این اهنگ مازیار فلاحی باشه که یه حس قشنگی داره :

شبا مستم ز بوی تو

خیالم پر ز روی تو

خرامون از خیال خود

گذر کردم از کوی تو

بازم بارون زده نم نم

دارم عاشق می شم کم کم




رویاهای زندگی



 تصویر یه بچه 12 ، 13 ساله از زندگی چیه ؟!

برای خوده من ، لباس های رو طناب ، خیلی جالب بود .

حالا تصور کنین ، امتحان ریاضی گرفتین ، اون وقت شاگردتون به جای حل سوال ها ، پشت برگه ریاضی همچی تصویری کشیده !!!