یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

ای ساربان کجا می روی !!


من اینجا بس دلم تنگ است ..

و هر سازی که می بینم بد آهنگ است

بیا ره توشه برداریم

قدم در راه بی برگشت بگذاریم

ببینیم آسمان هرکجا ، آیا همین رنگ است ؟

(( مهدی اخوان ثالث ))




داستان این تخته اینه که امروز آخرین روزی بود این کلاس رو می دیدم تا شهریور .. خیلی دلم تنگ میشه ... البته که دلم برای همه کلاس ها تنگ نمیشه اما این کلاس همون جاییه که خیلی چیزها یاد گرفتم .... کسایی که قرار بود من معلمشون باشم دست روزگاز چنان زد تو گوشم که اونا شدن معلم من !!! یه بار گفتم همون دیالوگ فیلم دلشدگان :: استادی دارم به رخت شاگردی مسئله آموز صد مدرس :: و منم اینجا می گم ::: استادانی دارم به رخت شاگردی .....

...

...

حالا چندتا پست آخررو همه اش اهنگ گذاشتم ..... بعد از ظهری توی خاک و گرمای کشنده وقتی رسیدم  خیلی خیلی خیلی اتفاقی !!!! به یکی از آهنگ های محسن نامجو برخوردم ... جاتون خالی کلی باهاش حال کردم ... حیفم اومد شما گوش ندید ...  حتما دانلود کنید مطمئن باشید شیفته این آهنگ می شین  ( البته از اونجایی که دسترسی به محسن نامجو نداشتیم که اجازه بگیریم پس فرض را برآن گرفتیم که حلال می کنن )

برای دانلود آهنگ ای ساربان محسن نامجو کلیک کنید .


دانلود ای ساربان محسن نامجو


..

....


و اما ، اندر احوالات شناخت خویشتن پی به عجایبی در خویشتن بردم .... یه چیزی که مایه بسیاری از شکست های زندگیم بوده ... غرور

خیلی عجیبه ؟!!

همیشه فکر کردم که خاکی ترین آدم روی زمینم ... هیچ وقت به ذهنم نرسید که همین حرف همین فکری که "" آدم خودش فکر کنه که اصلا آدم مغروری نیست خودش یه نوع غروره ... ""

اینم نوشتم تا یادم بمونه که می خوام چیکار کنم !!!

...

..

آقا اجازه ! میشه منو فلک کنین !؟


روزای آخر مدرسه در کل خیلی خوش میگذره ... منتها آخرین روز روز خوبی نیست خیلی چیزا رو باید بزاری بری ولی بعضی از آدم ها رو باید یه چند ماه یا شاید تا چند سال بعد دیگه نبینی حالا بسته به اینی که چقدر وابسته باشین دردناکه ...

داستان داستان من و معلمی که روزی از ترکه و تنبیه می ترسیدم و امروز سرخوش از عتاب و سرزنشش  . همکاری که یه روز می ترسیدم اگه دفترمو کثیف کنم فلکه بشم .... خداییش اون موقع  که محصلش بودم فکر نمی کردم یه روز اونقدر بهش وابسته شم که از جداییش اینقدر ناراحت شم

جالب اینه که شما یه کسی رو خیلی دوست دارین .... اون وقت هی دوست داری اذیتش کنین یا سربسرش بذارین و البته محبت هایی که گاهی اوقات از دستتون درمیره بااینکه نمیخواین کسی بفهمه ... و طرف هم هی خودشو لوس می کنه

حالا من این محبت رو فهمیدن .. اول فکر می کردم با همه همین جوریه اما کم کم فهمیدم که نه ..... و همین رفتار پدرانه اش منو شیفته ی خودش کرده ... قضیه همون محبت هایی که ناغافل از دست آدم در میره ..


<< تصویر به هیچ عنوان تزئینی نیست  >>

روزی که هیچ اتفاقی نیفتاد...

سال نو هوای نو ...


یه روزی بود که زمین مثل همیشه دنبال خودش میچرخید ... هیچ چیز عجیبی هم نبود .. آسمان آبی یا ابری یا .... هرچی........ خلاصه قرار نبود هیچ اتفاق خاصی بیفته.

حالا یکی امروز به دنیا میاد .. فرود  ... حالا که 20 و چند سالی از اون روز گذشته بازم هیچی تغییر نکرده ... هیچ اتفاقی هم نیفتاده و هیچ اتفاقی هم قرار نیست بیفته

ششم فروردین فقط یادم میراه که عمر داره میره همین دیروز بود که یه جواریی جو گیر شده بودم و تولد 10 سالگیم رو زور زوررکی جشن گرفتم (تنها جشن تولد توی عمرم  ) ... فردا هم تولدمه .. کسی هم بهم نگفت : تولدت مبارک

همه مرا فراموش می کنندیه

عمرخیام می فرماید :

تا چند در این حیله و رزاقی عمر
تا چند مرا درد دهد ساقی عمر
خواهم که ز دست حیله و خدعه او
چون جرعه به خاک ریزم این باقی عمر


چقدر حرف میزنی ....!!!



یه موقع میخوای یکی رو کمک کنی ... بدتر میزنی تو سرش بدون اینکه بدونی .

همه میگن نصیحت اما نه ........

نصیحت ، پند ، اندرز ....  همه ما مفهومشو میدونیم اما حال و حوصله نداریم ببینیم واقعا نصیحت چرا ؟ چه جوری ؟ کجا ؟ از کی ؟ با کی؟ برای کی ؟ برای چی ؟

نه بگم خودم بهترین آدم دنیام .... خودمم تا حالا اونقدر از این نصیحت ها کردم  که حسابش ......................

بعضی وقت ها چیزی رو که خودم اصلا قبول نداشتم مجبور شدم برای یکی دیگه نصیحت بزنم . ... یه دل شیر میخواد از این موقعیت ها فرار کنی ... کسی اسلحه پشت گردنت نمیزاره اما اسلحه بدترین چیز دنیا نیست .!!!! از اسلحه بدتر هم هست ............ رودربایستی !!!

اصلا کار نداریم .... خواست یه خورده با هم بشینیم فکر کنیم آخه چیکار کنیم وقتی خودمون چیزی رو اصلا دوست نداریم چرا باید یکی دیگه رو نصیحت کنیم که بللللللللله .... ( این همون ریاکاری میشه ... توجیه نداره !!)

آدم تا خودش از یه جاده ای نره یا درموردش ندونه نمی تونه یکی دیگه رو راهنمایی کنه ... میشه این عادت رو درستش کرد ولی اینجا تو این مردم ما همه دم به دیقیه نظرشون رو عوض می کنن دم به دقیقه نصیحت می کنن و دم به دقیقه نصیحتاشون رو 180 درجه می چرخونن ... تازه یارو میاد خیلی گستاخانه خیلی مغرورانه نصیحت میکنه  نمیدونم میخواد چیکار کنه !!!!!!!!؟

خب ... خیلی خیلی حرف میزنم ... خودم میدونم

کی ؟!!!! ..... من ؟ !!


هرچی که از این مدرسه بگم باز کم میاد .... مگه میشه یه روز ما بدون دردسر بگذرونیم ...

امروز رو بد کلک خوردم چی بهش می گن ؟ ... یه دستی !!!!

آخر زنگ کارمون تموم شده بود که یهو سرگل کلاس بلند شد : "" آقا یه سوال بپرسیم ؟ ""

پیش خودم گفتم بازم سوال یا نجومی یا هواپیما .... اما ای دل غافل ... حدس بزنین چی پرسید ..

" آقا ... آدم عاشق چه جوریه ؟ !!! "

چی .. همچین سوالی رو تو مخیله ام که هیچی تو توهماتم هم نمی گنجید .... آخه این جقل 13 ، 14 ساله رو چه به این سوال ..... جای شما خالی .... هنوز منگ این بودم که چی بگم  ... چشتون روز بد نبینه .... یه دفعه همه کلاس بلند شدن .... باهم داد زدن "" مثل شما !!!!!! ""

نه حتما خواب بودم .... آخه این چجورشه .... تنها چیزی که از دستم بر می اومد رو انجام دادم ... تا اونجایی که جا داشت خندیدم .

فکر کردم شاید چون وقت نکردم که صورتم رو اصلاح کنم یا موهای سرم در نبرد با باد بسیار خشن زمستانی متلاشی شده اینو میگن .... از وجنات خویش در آیینه هیچ نشانی از آشفتگی نیافتیم ...

بگذریم بعدا فهمیدم یکی از همکاران گرام حال کرده بودن بچه رو سرکار بزارن که دبیر ریاضی ازدواج فرموده اند  ..... چی بگم  ....

امان از این شایعه های خنده دار خاطره  ساز 

اما خداییش کلی خندیدم . ... هرچند که شاگردان عزیز و دوستداشتنیم جرمیه شدن تا نفری یه نمره ناقابل که با کلی زحمت باید کسب کنن رو بابت این شوخی باحالشون بدن!!!


از ماست که بر ماست یا توفیق اجباری



تا حالا شده ...  یه کاری می کنی بعد میگی وای ای کاش اینکارو نمی کردم ... اخه مگه بیکاری ؟... سرت درد می کنه؟

حکایت حکایت ماوبچه های کلاس ...

 آقا این دوساله که با اینا بودم دیدم حسابی باهوشن ومشتاق منم خداییش تا اونجایی که وجدانم اجازه داد کمکشون کردم .... اما مشکل از اونجایی شروع شد که همون اولای سال پارسال یکشون در مورد هواپیما پرسید ... منم از خدا خواسته ( خودم عاشق نجوم ) کشوندمشون توی نجوم ... تا اونجایی که تونستن براشون گفتم ومجله و کتاب پیدا کردم .

تا اینجا که همه چی آرموه و ما همه خوشبختیم اما این فکر ناستوده ی نجومی که یه جورایی ناشی از دغدغه های کودکی خودم بود ( که عاشق نجوم بودم و کسی نبود تا یه راهنمایی کوچلو بکنه ) کم کم داره برام دردسر می شه اما ازون دردسر هایی که خوبه ... بهش میگن :: توفیق اجباری

هر روز که میگذره سوال بچه ها بیشتر و تخصصی تر میشه ........ جای شما خالی حالا مجبورم قبل از اینکه برم پیش این نوجوان های  باهوش سه پیچ گیر ... باید بشینم حسابی مباحث نجومی رو مطالعه کنم  فکر کنم اگه همین طور ادامه بدن تا سال دیگه تمام کتاب های نجومی رو خونده باشم.

یه سکانس هست  تو فیلم دلشدگان علی حاتمی  که عیسی خان وزیر به بقیه میگه :  "" استادی دارم در رخت شاگردی ... مسئله آموز صد مدرس "" 

هیچی دیگه ... حالا اگه دوستای خوبم کتابی در مورد نجوم وهوافضا میشناسن که مخصوص نوجون ها باشه خوشحال میشم معرفیش کنن


هنوز برف هست !!




************************************************
*******************


**********************************
********************


***************************************************
*******************************


*********************************************************
*************************