یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

یک معلم ریاضی

از همه چیز و از همه مهمتر خاطرات

تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

سفر شیرازمون کنسل شد چقد زد حال !! به هر حال از دور سلامی به سعدی می رسونیم .



********************************************

   اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم

                                                   قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم

   چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق اُفتد

                                                    تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

   دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه

                                                    دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فتانم

   تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی

                                                    و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم

   رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی

                                                    خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم

   به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم

                                                   کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم

   فراقم سخت می‌آید ولیکن صبر می‌باید

                                                    که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم

   مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی

                                                    شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم

   شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند

                                                     به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم

   دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت

                                                     من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم

   من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت

                                                     هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم



********************************************

اینم همین شعر به سبک محسن نامجو . برای دانلود کلیک کنید .


مــن آن مــرغ سخنــدانم ( محـسن نامـجو )


خاطره ی یکی دیگه

به رسم هر سال روزهای پایان سال بیشتر روزهای خاطره نویسی و خاطره سازی است از قضا که هفته معلم هم توی هم دوران افتاده . یکی از همین خاطره نویسی ها رو با رعایت بعض قوانین خویش گزیده اینجا گداشتم .





یک روز معلمی

این مطلب رو جایی دیگه حدودا یه ماه پیش نوشته بودم .....



سر صبحی حسابی روی دور بودم و شنول ...

یارو اومده نه سلام ونه علیکی و نه بزرگتری و کوچکتری برداشته با صدای بلند حرفهاشو برای یکی از همکارام تکرار می کنه ...

همکار  که فقط اندازه سن من و این "یارو"  سابقه خدمتشه همین یارو هم یه روزهایی شاگردش بوده ....  ( دقیقا داخل پرانتز ...... اندر ماحسن معلمی اینه که یه روز شاگردای گذشته ات بیان بهت بی احترامی کنن ...) حالا ما کار نداریم که این یارو چه قدر خواسته اش به حق بود یا نبود اما ای کاش همکارم اجازه می داد تا حق یارو و بزارم زیر چشم ش ...فوقش یه سر می رفتم حراست سازمان .....

به هر حال یارو کارش راه افتاد و دمشو با کلی خجالت و معذرت خواهی بست به پشتش گم گم گم شد ..

جوایز مسابقه خودم هم امروز به بچه ها اهدا کردیم . بعد این همه سال یهو دیدم آخر مراسم منو از سایه ای که همیشه دوسش دارم بیرونم کشیدن ...

--- یه دست محکم به افتخار آقای .....


اولین باری که یه نفر جلوی جمع ازم تشکر کرد ....

حافظا!!


قبل از همه هرچی تصویر داشتم گشتم اما هیچکدون اندازه این دلمو نگرفت این تصویر رو از وبلاگ نسرین کپی زدم البته نبودی تا اجازه بگیرم ...


به سرم زدی یه بار بشینم ببینم این همه می گن فال حافظ شب یلدا ، قضیه چیه ؟

یه فال زدیم  اول اپراتور فرمودند که " تمام مسیرها به مشترک موردنظر مسدود است " ، مام پر رو پر رو نشستیم گیر دادیم که حافظا اس بده ! اندر مرام حافظ نیز چینین برآمد :


 در ازل پــرتــو حــســنــت ز تــجــلــی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد


 جـلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت

عین آتـش شد از این غیرت و بـر آدم زد


 عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد

بـرق غیرت بـدرخشید و جهان بـرهم زد


 مدعـی خـواسـت کـه آید بـه تـماشـاگـه راز

دسـت غیب آمد و بـر سـینه نامحـرم زد


 دیگران قـرعـه ی قسـمت همه بـر عـیش زدند

دل غـمـدیده ی مـا بـود کـه هم بـر غـم زد


 جـان عـلـوی هوس چـاه زنخـدان تـو داشـت

دست در حـلقه آن زلف خـم اندر خم زد


 حـافـظ آن روز طـرب نامـه عـشـق تـو نوشـت

کـه قـلـم بــر سـر اسـبـاب دل خـرم زد




شاید که حال و کار دگر سان کنم .....!!!

می گن عصر ارتباطات .. یعنی تیرک هایی که کابل های زیادی رو رو خودشون حمل می کنن ... برق یا تلفن ... برای ما اهمیت نداره فقط کار مون رو راه بندازه .




یعنی میشه یه روزی بشه بدون برق و تلفن زندگی کرد .... بدون اینترنت ... این یکی رو اصلا فکر نکنم .. خود من یه دو هفته ای هست که اینترنتم قطع اما از اینترنت گوشی استفاده می کنم تا اون یکی درست شه ... فکر اینکه بدون اینترنت چیکار کنم .. وحشتناکه ... نه اینکه کار خاصی انجام بدم داستان همون پست رعد که وقتی می فیسبوک رو می بینی کلی به خودت امیدوار میشه که ای بابا کلی آدم بیکار مثل خودت اینجان ... و البته که خوشحال می شی 

حالا یه عده مث من پیدا می شن که دوست دارن برگردن اول و از اول بدون این چیزا بزرگ شن ..

حداقل اش اینه که اگه چیزی رو بخوای اونقدر اراده داشته باشی تا براش بجنگی ( نمی دونم این جمله چه ربطی داشت !!!)

چند روز پیش یه چیز جالبی منو تو فکر فرو انداختت ... اندر بیابانگردی به یه خونه عشاری برخوردیک و یه پسربچه

یه بچه ی 5 ، شش ساله تو یه جادر عشایری ..... شاید هیچ وقت مدرسه نره یا اصلا ممکنه خیلی از چیزهایی که برای ما تفریح پیش افتاده است .. برای اون فقط یک بار تو کل زندگیش اتفاق بیفته ...

اما بهترین لذت رو از زندگیش می بره ... کاش من جای اون بودم .. کاش منم از بچگی طوری بزرگ میشدم که نه سواد داشتم نه کار و نه پول ....

همه اینها به کنار وقتی حرف می زنه منی که ادعام میشه زبان کردی رو زیاد کار کردم و خیلی از لغات نیاب رو بلدم ....خیلی از لغاتش برام سنگینه ..

در هر صورت خوش به حالش ... 



رویاهای کودکیم!!

هر دم از آیینه می پرسم ،ملول !
چیستم دیگر ، به چشمت چیستم ؟
لیک در آیینه می بینم که وای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم
****
****
همچو رقاصه هندو به ناز
پای می کوبم ، ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش
****
****
می روم ..... اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا ...؟ منزل کجا ... ؟ مقصود چیست ؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست

(((((((((((((((((((( ( گمشده - فروغ فرخزاد) )))))))))))))))))))))




کودکی سرخوش با ارزوهایی بعضا کوچیک و بی ربط و خنده دار و بعضا بزرگ و دست نیافتنی و گاه آرزوهایی معقول (معقول !! برای آرزو ) .
تو زندگیم آرزوهای زیادی داشتم ... الگوهای زیادی ...  هر از چندگاهی عوض می شدن اما چند نفر بودن که هنوز و هنوز برای من الگون .... تو فوتبال که احمدرضا عابدزاده بود .... از زمانی که ابتدایی بودم  و روزنامه آفتابگردان رو می خوندم تمام اندیشه ام روزنامه نگار شدن بود کمی بعد تر با سیروس برزو و بعد با اعجوبه ی روزنامه نگاری ایران یعنی مسعود بهنود آشنا شدم . تمام تلاش و آرزویم این بود یه روزی حداقل شاگرد مسعود بهنود باشم !!!!


هر چقدر که مقالات سیروس برزو رو می خوندم بیشتر و بیشتر به فضا علاقه مند شدم این بار یکی دیگه رو پیدا کردم فیروز نادری  دیگه تمام تلاش رو بر این گذاشتم تا به ناسا برسم ..  !!!! ریاضی فیزیک رو انتخاب کردم تا بعد بتونم هوافضا بخونم ... اما کنکور اونقدر خوب نشد که AUT امیرکبیر برم زمانی که تو کنکور برای بورسیه هوافضای دانشگاه ستاری اسمم رو دیدم تمام دنیا رو بهم داده باشی اما باز داستان بر این بود تا ناهمگونی بدنی سینه ام مرا از این راه هم باز دارد یعنی رد شدم .
تو سالهای اول دبیرستان با گاندی آشنا شدم و بعد چگوارا ... بعد کار در یونسف اونم آفریقا !!!!!  اما بیشترین تاثیر در زندگیم را مدیون گاندیم چراکه با اندیشه های گاندی بود که تونستم یه آدم آرامی باشم و ناراحتی  عصبی بودن روده ام رو تکسین کنم .
امروز  شاید به هیچ کدوم از این رویاهام نرسیده باشم  اما ... بهترین شغل دنیا رو دارم  آرزوی کار در یونیسف امروز واقعی شده .. معلمی
اما حس اینکه یه روزی تمام زندگیم این بود که مسافر شاتل باشم بعد می بینی که چطور شاتل ها از دور خارج شدن ......
فرمانده شاتل دیسکاور وقتی از ایستگاه بین المللی داشت حرف میزد می گفت " وقتی دیدم نیل آرم استرانگ داره بر ماه راه میره به خودم گفتم که باید فضانورد بشم " ( نقل به مضمون )
منم بارها به خودم گفتم اما ... کجا بود آن اراده ای که این کارو بکنم !!!
از اینها بگذریم .................
چرا ما کاری رو که با برانکو ایوانکوییچ کروات کردیم (جام جهانی 98 فرانسه ) بر سر خودمونم هم اوردیم ...
چرا اماراتی که تو کشور ما اینهمه منفوره باید برای برای علی دایی به عنوان بهترین گلزن ملی جشن خداحافظی می گرفت و ازش تقدیر می کرد اونوقت  تو ایران یه لیدر زیر چشم علی دایی رو بالا بیاره
احمدرضا عابد زاده کجاست ؟ عقاب آسیا
خدای من ما کجای دنیا وایسادیم !! 
همه این حرف ها یه چیز رو تو خودش داره اینکه منی که به این آرزوهام نرسیده تمام تلاشم رو کردم و می کنم تا شاگردانم را به اون چیزی که آرزو دارن برسن

چه بگویم که مرا نبود ذوق سخن به که گویم که دلم شده بیگانه زمن

17 تیرماه تابستان 133333333333390



بلاخره خیال خودمو راحت کردم ... باید همه چی رو حساب می کردم  .. هر کسی تو زندگیش یه جور گرفتاری داره و  باید یه چیزایی رو به خاطر چیزهای دیگه کنار بزاره ...

یا پشیمان می شه یا نمیشه !!

زندگی اینه دیگه ... همیشه که نباید بر وفق مراد باشه

اینم از کار ما ....

نمی دونم شاید دیگه خیلی خیلی خیلی آدم بی خودی باشم شاید خیلی خیلی ترسو  یا شاید خیلی خیلی دلسوز .....

اما خودمو راضی کردم که خیلی خیلی منطقیم ..( اینو میگم خودو قانع کنم !!! )

کاش ........

حتی نمی دونم که همه فکر های من درست در می اومد یا نه !! شاید کاملا بر عکس می شد !!

شاید حتی کوچکترین مشکلی هم نبود ...

<< احمق >> شاید بهترین واژه عالم باشه

شاید اینهمه شاید ، شاید ، ...  گفتن از حماقت باشه .. مگه نه ؟!!




*************************************************************

**********************************************

منم آنکه برای تو می میرم

نفسم ز خیال تو می گیرم

تویی انکه بهانه فردایی

تویی انکه جوانه سراپایی


چه کنم با تو اگر  که مدارا نکنم

چه کنم گر غم خود به تو حاشا نکنم

چه بگویم که مرا نبود ذوق سخن

به که گویم که دلم شده بیگانه ز من

.....

...

.

*************************************************************

**********************************************

تلخ که نشد